در وصف تو چه بگويم؟
تو را چگونه بخوانم؟
و
شعر بندگي ام را چگونه سرايم؟
اي بــرتــر از خـيـال و قـيـاس و گـمـان و وهم
وز هـرچـه ديـده ايـم و شـنـيـديـم و خــوانـده ايم
چــگـونه خرد مـحـدود را يـاراي آن بـاشـد كـه به مـعـرفـت خـالـق نـامــحـدودش دسـت يـابـد؟!
و...
چــگــونه مـخــلـوقـي را سـزد كـه بـر ذات خـويـش احـاطـه پـيـدا كـنـد؟!
سلام...سلامی به پاکی و بزرگی دل تو دوست من...
به عشق تا حالا فکر کردی؟
آره خب...خیلی هم شده همه ی ما به عشق فکر میکنیم...
اما...چه عشقی؟! عشق به چه قیمتی؟! به اینا فکر کردی؟
به عشق خدا چی؟؟؟ شده یه ذره به عشق بین خودتو خدات بشینی فکر کنی؟
فکر کنی چه قدر بهش نزدیکی...؟ به این فکر کنی که اون چه قدر بهت نزدیکه و تو چه قدر به اون...
اسم عشق که میاد...اونایی که دلشون شکسته...اونایی که از یکی که خیلی دوسش داشتن...خیلی عاشقش بودن و عشقشون بوده ضربه خوردن یاد این چیزا میوفتن...یاد خاطره هاشون...
اونایی که هنوز عاشقن یا اصلا عشقی ندارن یاد عشق و عاشقی که بین هر دختر و پسر و زن و مردی میتونه باشه میوفتن...
ببین...دیدی؟!!!
صحبت این عشق که میشه...میشه کسی یه خورده آرامش بگیره؟!
اونی که دلش شکسته حالش بد میشه...یاد اون روز هاش میوفته...
اونی هم که...
اما...
صحبت عشق خدا میشه چی؟!
خود تو...شده به خدا فکر کنی و بهم بریزی؟!
نه...
خدا حتی با فکرشم به من و تو آرامش میده...عشق خدا که دیگه...
خدا اوج عشقه...عشق خدا همون عشقیه که دنبالش میگردی...اگه دل شکسته ای باید بگم نه اون عشقی که باهاش بودی و دلتو شکسته...
یا اگه الان داری تجربه میکنی...باید بگم عشق اونی نیست که تو اسمشو گذاشتی عشق...هر روز که از خواب بلند میشی به فکرشی...صبح تا شب بهش میگی عشقم...
نه...اون نیست...اون لیاقت اینو نداره که تو لحظه به لحظه ی زندگیتو بهش فکر کنی...
اون خداست که باید به یادش باشی...
اون تنها خدای تو هست که لیاقت اینو داره که تو هر لحظه بهش فکر کنی...
خودتو گول نزن با این عشق ها...
اینا یه روزی تموم میشه...
شايد الان اينارو نفهمی ولی اونی که دلش شکسته...نتیجه ی این عشق هارو دیده... ضربه شو خورده میفهمه... تو هم بعدا میفهمی...
عـــشـق فقط عـــــشــــــق خــــداست که بی پایانه...سعی کن به اون عشقت نزدیک بشی...
تک سوار قلبت رو...
عشق اول و آخرت رو...
بذار خدا باشه...!
روی قلبت جوری اسم خدا رو بنویس که جایی برای هیچ کسی دیگه نباشه...
خدانگهدارت...!!!
ديگه من زياد حرف نميزنم برو پايين مطالب رو بخون!!!
پروردگارا...دعايم به درگاه تو اين است:
بي نوايي و تنگ چشمي را از دلم ريشه كن ساز و از بيخ و بن بركن.
اندكي نيرويم بخش تا بتوانم بار شادي ها و غم ها را تحمل كنم.
نيرويي به من ارزاني فرما تا عشق خود را در خدمت و كمك ثمربخش سازم.
تواني به من عطا فرما كه هيچ گاه چيزي از بي نوايي نستانم و در برابر گستاخ و مغرور زانوي دنائت خم نكنم.
قدرتي به من بخشا تا روح خود را از تعلق به جيفه هاي ناچيز روزگار بي نياز كنم و از هرچه رنگ و تعلق پذيرد آزادش سازم.
و...
نيرويي به من ده تا قدرت و توان خود را از روي كمال عشق و نهايت محبت تسليم خواسته ها و رضاي تو كنم.
((رابيند رانات تاگور))
تنها جایی که حجاب داشت
هنگام نماز بود...
گویا تنها کسی که به او
محرم نبود...خداوند بود...!!!
تنها محرم من...
تــــــــــــویـــــــی...
خـــــــــدای مــــــــن...
پــــــــروردگـــــــار من...
خـــــــالـــــــق من...
عــــــــــشـــــــــق مــــــــــــــــــن...!!!
نـامحـرم ها آنـاننـد...كـه...محرم می پنداریمشان!
پيش از اينها فکر مي کردم خدا
خانه اي دارد کنار ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس خشتي از طلا
پايه هاي برجش از عاج و بلور
بر سر تختي نشسته با غرور
ماه برف کوچكي از تاج او
هر ستاره، پولکي از تاج او
اطلس پيراهن او، آسمان
نقش روي دامن او، کهکشان ...
ادامه مطلب...
خداوند را باز به مهمانی دلم دعوت می كنم ، نمی دانم كه دعوتم را می پذیرد یا نه ؟ ولی یك عاشق از معشوقه خود دست نخواهد كشید .
آن قدر درش را خواهم كوبید، یا از درگاهش مرا می راند یا مرا می پذیرد.
بیا عزیزم دلم ، خدای من خیلی اذیتت می كنم ولی بیا كه به تو و آغوش پر مهرت نیازمندم و می خواهم كه با تو صحبت كنم نه با صدا و حركت لب هایم بلكه با سكوت خود با دلم با تو سخن بگویم.
عزیز دل من ،...........
ای عشق واقعی كه فقط شایسته توست فقط و فقط مخصوص تو و دیگر هیچ ...
خدایا می دانی كه این آدم هاچه بلائی بر سرم آوردن، دیدی با من و دلم چه كردند دیدی مرا شكستند.
ای خدا چرا مرا ترسناك آفریدی كه از من فرار می كنند؟
چرا چهره مرا زیبا نیافریدی كه از من نترسند و به من دروغ نگویند.
برو ادامه مطلب...دنبال كن قشنگه!
ادامه مطلب...
خدا یا تو خود خوب می دانی که همه اعضا و جوارح من با مهر تو آمیخته است...
از هنگامی که چشم بر این سرای تو باز کردم برق بودنت تو را در چشم دلم احساس کردم...
و زمانی که به نغمه های دلنواز اذان را در گوشم جاری شد به گمانم تمام ذرات وجودم به یک باره تسلیم عشق تو شد.
و اما نمی دانم چه شد که الان این دل به بند مادیات دنیایی اسیر گشته?!
خدا یا اگر عاشقم می کنی تنها مرا اسیر عشق خودت کن که تشنه وصل تو باشم و عشق نا متجانس دنیوی را از نهادم بردار و بر دلم عشق محبانت را هک کن تا به نشان گمراهی دل نمیرم.
خدایا تو مرا خلق کردی و به من همه چیز عطا کردی، در همه حال وجود بی مقدارم را در حمایت خود قرار دادی.
و روزهایی که در این دنیا در خلوت تنهایی به سر می بردم تنها فانوس کوچه تنهای و خانه دلتنگی هایم بودی.
خدایا تو خود به من آموختی که چگونه نفس بکشم و چگونه با عشق به دیدارت روزهارا با امید زندگی را سپری کنم.
خدا یا تو درهای معرفت شناخت خودت را برویم باز کن و زنجیر های هوی و هوس را از پاهایم بگسل ؛ چرا که مشتاق حرکت به سوی تو شدم...!
چی می شد اگه خدا امروز وقت نداشت به ما برکت بده، چرا که ما وقت نکردیم دیروز از او تشکر کنیم.
چی می شد اگه خدا فردا دیگه ما را هدایت نمی کرد، چون امروز اطاعتش نکردیم.
چی می شد اگه خدا امروز با ما همراه نبود، چرا که دیروز قادر به درکش نبودیم.
چی می شد که دیگه شکوفا شدن گلی را نمی دیدیم، چرا که وقتی خدا بارون فرستاده بود گله کردیم و شکر نکردیم.
چی می شد اگه خدا عشق و مراقبتش را از ما دریغ می کرد، چرا که ما از محبت ورزیدن به دیگران دریغ کردیم.
چی می شد اگه خدا در خانه اش را می بست، چرا که ما در قلب های خود را بسته بودیم.
چی می شد اگه خدا امروز به حرف هامون گوش نمی کرد، چون دیروز به دستوراتش خوب عمل نکردیم.
چی می شد اگه خدا خواسته هایمان را بی پاسخ می گذاشت...
چون به یادش نبودیم....!